بارمان بارمان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

برای کودکم

مامان که شدم :به پسرم خیلی محبت میکنم اونقدری که بزرگ شد باعشقش مث یه پرنسس رفتار کنه تاجفتش بفهمه که پسرم تودستای یه ملکه بزرگ شده!!!روزا دستاشو میگیرم و چنان با محبت بغلش میکنم که بغل کردن عاشقونه رو با تموم وجودش یاد بگیره!!!بهش یادمیدم که همه ی آدمها خصوصا همسرشون تشنه محبتند و پنهون کردن عشق و علاقه زندگیشو سرد می کنه!!!بهش یاد میدم که خانما آقابالا سر و سایه ی سر نمیخوان ، عشق ، دوست و همراه صمیمی می خوان!!!بهش یاد می دم که هیچوقت دل عشقش رو نشکونه ، چون دیگه نمی تونه ترمیمش کنه!!!بهش یاد میدم اونقدعاشقونه به عشقش نگا کنه انگار قحطی آدمه !!!به پسرم یاد می دم که عشقشو عاشقونه بغل کنه نه از روی عادت و هوس !!!براش کادو های کوچک با معنی می خرم تا کادو دادن به آدم هایی که دوستشون داره بشه فرهنگش !!!بهش اونقدر حرفهای محبت آمیز می زنم که کلام پر مهر بشه ورد کلومش !!!همه اینکارا رو می کنم تا پسرم همونی بشه که همیشه از جفت ایده آل تو ذهنم بوده و هست !!!درست مثل بابای مهربونش اینطوری هم خودش از زندگی لذت ببره و هم جفتش ، مثل منو باباش

آزمایش سلامت (غربالگری)

4 مرداد ساعت 8 صبح با بابایی رفتیم ازمایشگاه اندیشه تا ازمایش سلامت جنین بدم کلی استرس  و دلشوره داشتم  دو سه روزی میشه که تهوع هام تموم شده اما معده درد سرجاش باقیه حالا می تونم کم کم غذا بخورم تا تو حسابی جون بگیری برای ناهار مهمون داریم دوست بابایی از تهران با خونوادش دارن میان شمال قراره ناهار بیان خونه مادرجون 93.5.4
7 آذر 1393

سالگرد عروسی مامان و بابا

عزیزم امشب سالگرد عروسی منو بابایی و تو تو دل منی چقدر خوشبختم امشب بابایی برام هدیه گرفت و چنتا عکس گرفتیم چون حال من خوب نبود بیرون نرفتیم امسال خیلی خوب شروع شد روز مادر ، روز پدر ، سالگرد عروسیمون تو توی دلم بودی   خدایا شکرت 93.4.11 ...
7 آذر 1393

سونو nt

عزیزم امروز سونو nt داشتم سونو سلامت ، تو گل مادر یه خورده تنبلی و کم تکون می خوری مجبور شدم 2 تا اب میوه و یه بستع بیسکویت بخورم تا تو تکون بخوری و دکتر اعلایی بتونه اندازه های دقیق تو بگیره قربونت برم امروز دکتر کامل نشونم داد اون قلب کوچولوت که تند تند می زد دیدم ولی صداشو نشنیدم هنوز قربونت برم معلوم نی شما دختری یا پسر اما استخونبندیت شبیه پسراست یه چیزی تو وجودم میگه شما پسری ولی هرچی هستی امیدوارم سالم و تندرست باشی حالا بارانا یا بارمان عشق منو بابایی هستی بوس اینم عکس سونو 93.4.8 سن تو زده 12 هفته و 4 روز ...
7 آذر 1393

بی قراری

عزیز دل مادر مدت هاست ننوشتم اما همیشه تو فکرمی و به یادتم روزها و شبای سختی و می گذرونم ببخش گاهی شکایت  می کنم از درد و روزگار می دونم هرچیزی رو به سختی به دست بیاری برات ارزش بیشتری داره این روزا بی قرارم تحملم کم شده البته عشق مادر ، من کلا ادم کم تحملی هستم دلم می خواست همین الان تو بغلم بودی فکر 9 ماه انتظار دیووه ام می کنه نمی تونم هیچی بخورم حتی آب هم حالمو بهم می زنه این تهوع و ضعف شدید داره منو از پادرمیاره نگران تو ام که آسیبی نبینی معده دردای وحشتناکی دارم که اجازه نمی ده چیزی بخورم مدتیه خونه مادرجونم بیشتر روزا رو تو تختخواب سپری می کنم و هر دفعه که دچار حالت تهوع میشم دنیا جلو چشام تیره و تار میشه همه وجودم دچار درد میشه ...
7 آذر 1393

مادرجون

روزای سخت هم تموم می شن مطمئن هستم هر روز خونه ام تو رختخواب البته خونه مادرجون اخه جونی ندارم اینجا استراحت می کنم و خیالم بابت بابایی راحته که وقتی از مغازه میاد غذا و چای اماده است مادر جون ازش پذیرایی می کنه امیدوارم حالم زودتر خوب شه بریم خونه خودمون بریم بیرون برات خرید کنیم دلم ضعف میره واسه بغل گرفتنت عشق مامان . عزیزم برا مادر جون دعا کن و از خدا بخواه درداشو کم کنه مادر جون خیلی مریضه و من هر روز شرمنده تر میشم که اینهمه مزاحمت دارم براش البته اون می گه دوس داره و عاشق اینه که کنارش باشم تا دنیا اومدن تو اون خیلی خوشحاله خاله جونیا هم همینطور اما مادرجون به سختی راه میره و کار می کنه اما شکایتی نمیکنه گلم یادت باشه همیشه بهش ...
9 شهريور 1393

امتحانات

عزیز من امتحانات خرداد رو دارم سپری می کنم خیلی اسون نیست از یه طرف استرس سلامت تو از یه طرف ضعف و بی حالی و از طرفی تهوع اما من همه تلاشمو می کنم . 2 روزه اومدم خونه خان عمو ، زن عمو کلی ازمون پذیرایی کرد و من مدام دراز کشیدم تو این دوروز فقط معده درد داشتم 2 تا دیگه از امتحانات مونده گفتن شاید ترم تابستون ندن اگر ندن باید پاییز ترم بردارم فک کنم خیلی سخت بشه اخه امتحانات دی ماه میشه و موقع به دنیا اومدنت می خوام تا به دنیا اومدنت درسم تموم شه تا کاملا در اختیار تو باشم دعا کن ترم تابستون بدن و تموم شه 25/3/92
9 شهريور 1393

سونو قلب

عزیز دلم بالاخره روز موعود رسید و من از بودنت اطمینان پیدا کردم میدونستم تو ترکم نمی کنی الهی قربونت بشم نمی دونی وقتی تو سونو دیدمت چه حس شیرینی بود . تو تو وجودمی و من خوشبخت ترین فرد روی زمینم هنوز صدای قلبتو نشنیدم اما دکتر قلبتو نشونم داد طپش قلبتو دیدن و دکتر بهم اطمینان داد که قلبت طپش منظم داره و تو زنده و فعالی و من حس غرور کردم ایشالا قلبت 120 سال تو سینه ات بطپه . 7/3/93
9 شهريور 1393

نگرانی

خدایا دلم داره می ترکه نمی فهمم چرا بعضی از این دکترا فقط می خوان ادمو ازار بدن گلم دکترم هنوز از مسافرت نیومده برا همین جواب سونو بردم بهداشت نزدیک خونه تا توصیه های ایمنی و بگیرم اما همچین حالمو گرفتن که نزدیک بود پس بیفتم ماما بدون توجه به حالم گفت تا 8 هفتگی قلبشو ندیدی نمیشه گفت بارداری از کجا معلوم پوچ نباشه و خارج رحمی نباشه انگار دنیا رو سرم خراب شد چقدر عمر شادی من کوتاه بود باورم نمیشه چقدر اشک ریختم خدایا تو صدای منو بشنو کنجدمو حفظ کن به خودت سپردمش حالا من چطور تا 7 خرداد تحمل کنم من می دونم تو هستی می دونم برام می مونی فقط این دکترا ماماها ..... تو برگه سونو نوشته ساک بارداری داخل رحمی پس اینا چی می گن ؟؟؟؟؟؟ خدای...
9 شهريور 1393

اولین سونو گرافی

عزیزم وقتی جواب مثبت ازمایش و گرفتم چون دکتر خودم مسافرت بود رفتم پیش خانم  ماما که برام سونو نوشت منم با مادر جون رفتم سونوگرافی دکتر اعلائی و سونو انجام دادم خدایا دل تو دلم نبود اقای دکتر خیلی تبریک گفت و من تو پوست خودم نمی گنجیدم وقتی تو اتاق انتظار منتظر بودم جواب سونو برام تایپ کنن زدم زیر گریه هق هق گریه هام کل سالن و پر کرده بود خدایا شکرت باورم نیشه من دارم مادر میشم  .... بیچاره مادر جون ترسید اما خیلی زود فهمید این اشک شوق این بغض شادیه خدایا کنجدمو به خودت می سپرم حالا که منو لایق دونستی و تو دلم گذاشتیش از همه بلاها دورش کن و اونو صحیح و سالم بده بغلم آمین 16/2/93
9 شهريور 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای کودکم می باشد