آرزو
دلم خواست باهات حرف بزنم یه عالمه حرف تو دلم هست . چند ماهه منتظرم که نشونه ای از اومدنت بهم بدی ، اما ............ کاش این ماه مهمون دلم شی . نمی دونی چطور لحظه هارو می شمرم به خودم مژده داده بودم که عیدی امسالم تویی اما بازم نیومدی خدا نخواست حتما یه حکمتی داره امسال اولین عید نوروز خونه خودمون بود من و بابایی موقع تحویل سال نو آرزو مون اومدن تو بود از ته ته دلمون آرزو کردیم خدا تورو به ما هدیه بده اینم سفره هفت سین ...
نویسنده :
زویا
2:27
دلتنگی
خدایا من درد می کشم تو چشمانت را ببند برایم سخت است که بدانم می بینی و کاری نمی کنی ...
نویسنده :
زویا
11:33
ایمان
در هیاهوی زندگی دریافتم ؛ چه بسیار دویدن ها که فقط پاهایم را از من گرفت در حالی که گویی ایستاده بودم ، چه بسیار غصه ها که فقط باعث سپیدی موهایم شد در حالی که قصه ای کودکانه بیش نبود ، دریافتم کسی هست که اگر بخواهد "می شود" و اگر نخواهد "نمی شود" به همین سادگی ... کاش نه میدویدم و نه غصه می خوردم فقط او را می خواندم و بس ... ...
نویسنده :
زویا
1:48
برای همسرم
روز مرد (پدر)
سلام عزیز دلم دیگه نمی خوام لحظه ها بشمرم ، نمی دونم حکمت این کار چیه ؟ شاید یه روز بفهمم ؟.... کوچولوی نازم دیشب روز مرد (پدر ) بود و مامانی و خانومای دوستای بابایی : نداجون ، مریم جون ، نازنین جون ، زهرا جون برای برای آقایون یه مهمونی گرفتیم تا خوشحال و سورپرایزشون کنیم جات خالی از یه هفته قبل با کلی ترفند تونستیم راضی شون کنیم تو یه ساعت خاص همه باهم سر ساعت مشخص بیان خونه عمو مجتبی که مثلا تولدشه تا سورپرایزش کنیم همه باهم سر ساعت 9 رسیدن و تا ثانیه آخر فکر می کردن تولد عمو مجتبی است و نباید بذارن بفهمه اونو می فرستادن جلو وقتی وارد شدن چشم همه گرد شده بود مخصوصا بابایی حسابی سورپرایز شدن چراغای خاموش با کلی...
نویسنده :
زویا
1:47