مادرجون
روزای سخت هم تموم می شن مطمئن هستم هر روز خونه ام تو رختخواب البته خونه مادرجون اخه جونی ندارم اینجا استراحت می کنم و خیالم بابت بابایی راحته که وقتی از مغازه میاد غذا و چای اماده است مادر جون ازش پذیرایی می کنه امیدوارم حالم زودتر خوب شه بریم خونه خودمون بریم بیرون برات خرید کنیم دلم ضعف میره واسه بغل گرفتنت عشق مامان .
عزیزم برا مادر جون دعا کن و از خدا بخواه درداشو کم کنه مادر جون خیلی مریضه و من هر روز شرمنده تر میشم که اینهمه مزاحمت دارم براش البته اون می گه دوس داره و عاشق اینه که کنارش باشم تا دنیا اومدن تو اون خیلی خوشحاله خاله جونیا هم همینطور
اما مادرجون به سختی راه میره و کار می کنه اما شکایتی نمیکنه گلم یادت باشه همیشه بهش احترام بزاری و همیشه دوسش داشته باشی و بدونی برات خیلی زحمت می کشه مبادا دلشو بشکونی
1/4/93
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی