بی قراری
عزیز دل مادر مدت هاست ننوشتم اما همیشه تو فکرمی و به یادتم روزها و شبای سختی و می گذرونم ببخش گاهی شکایت می کنم از درد و روزگار می دونم هرچیزی رو به سختی به دست بیاری برات ارزش بیشتری داره این روزا بی قرارم تحملم کم شده البته عشق مادر ، من کلا ادم کم تحملی هستم دلم می خواست همین الان تو بغلم بودی فکر 9 ماه انتظار دیووه ام می کنه نمی تونم هیچی بخورم حتی آب هم حالمو بهم می زنه این تهوع و ضعف شدید داره منو از پادرمیاره نگران تو ام که آسیبی نبینی معده دردای وحشتناکی دارم که اجازه نمی ده چیزی بخورم مدتیه خونه مادرجونم بیشتر روزا رو تو تختخواب سپری می کنم و هر دفعه که دچار حالت تهوع میشم دنیا جلو چشام تیره و تار میشه همه وجودم دچار درد میشه و یه ترس وجودمو میگیره نکنه به تو فشار بیاد بابایی هم داره با من روزا و شبای سختی و می گذرونه شبا با من تاصبح بیداره دلم براش می سوزه اما نمی تونم این حال امانمو بریده می دونم تموم میشه و همه این دردا می ارزه به یه نگاه شیرین تو و همه چی از یادمون میره وقتی تورو تو آغوش بگیریم