جواب ازمایش و خوش خبری
عزیز دل مادر صبح بعد دومین تست بی بی چک با بابایی رفتیم آزمایش خون دادم تا مطمئن شم خانوم دکتر گفت نیم ساعت دیگه اماده میشه خواستم بشینم اما بابایی گفت نه می برمت خونه استراحت کن خودم جوابو می گیرم . منو رسوند خونه مادر جون و خودش رفت مغازه ازمایشگاه سر کوچه مون بود و نزدیک مادرجون تا منو دید گفت بارداری ؟ بودی ازمایش بغلم کرد و کلی از خوشجالی گریه کرد گفت من که بهت گفتم تو باور نکردی .
بابایی با جواب ازمایش و شیرینی اومد و خاله جونا و دایی جون اومدن و به پدرجون هم تلفنی خاله رجا خبر داد حال خیلی خیلی خوبی بود همه مراقب ما هستند تا تو دنیا بیای
به همه دوستا و فامیل و اشناهایی که منتطر اومدنت بودن اس ام اس دادم :
خاله جونم من 9 ماه دیگه به دنیا میام لطفا برای سلامتی من دعا کنین اینطوری همه خاندان و دوستان اومدنتو فهمیدن و از همون لحظه زنگ زدنا و شنیدن صدای جیغ و خوشحالی و گریه شروع شد عزیزم با اومدنت نشاط و به همه ما بخشیدی قوی باش و سلامت دنیا بیا می سپرمت به خدای مهربون .
اینم عکس ازمایش :